آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

آب بازی

چهار شنبه هم با آقاجون اینا و خاله جون رفتیم شمال و بابایی و عمو حسین تهران موندن. وروجکای شیطون آروم نشستین و پسرای خوبی شدین تا آقاجون استخرتون رو باد کنه تا آب بازی کنین. عاشق این عکستم عزیزم.قربونت برم که اینقده ذوق می کنی.     ...
30 تير 1393

شهر بازی

دوشنبه شب آقاجون اینا اومدن دنبال پویا و بردنش خونشون. سه شنبه هم بابایی شیفت بود و چون کولرمون یهویی سوخت و خونمون گرم بود آقاجون اومد دنبالمون و رفتیم خونشون و با عزیز و خاله اینا رفتیم پاساز دنیای نور و کمی خرید کردیم و شما دوتا وروجک رو بردیم شهر بازی. هر کاری می کنیم بگی شهر بازی نمی گی و همش به شهر بازی یا پارک می گی هایپرسان. آخه بچه که بودی همش شهر بازی هایپرسان می بردیمت.الانم به هر جایی که توش تاب و سرسره و وسایل بازی داشته باشه می گی هایپرسان مرد عنکبوتی رو خیلی خیلی دوست داری و همش می گی من مرد عنکبوتی ام. با اسکوتر پویا حسابی بازی می کنی و قشنگ بلدی.به سرم زده واست اسکوتر بگیرم. همش با پویا کشتی ...
30 تير 1393

پویا خونمون موند

شنبه 20 تیر ساگرد ازدواج خاله جون و عمو حسین بود. یکشنبه خاله جون و عمو جون و آقاجون و عزیز جون و پویا ساعت 10 شب اومدن دنبال ما تا همگی بریم ویتامینه بخوریم که پسر مامان اصلا نخورد. وقتی آقاجون اینا مارو رسوندن خونمون به پیشنهاد بابایی پویا رو خونمون نگه داشتیم. خاله جون نمیزاشت ولی اینقدر اصرار کردیم تا راضی شدن. تو و پویا خیلی ذوق می کردین و تا ساعت دو شب بیدار بودین و بازی می کردین و آتیش می سوزوندین. خیلی خیلی سر و صدا می کردین و از شانستون طبقه پایینیمون نبودن. خداروشکر که نبودن چون اگه بودن از دست سر و صدای شما دوتا وروجک کلافه میشدن. پسر ناز مامان خوابیده و پویا داره تنهایی بازی می کنه.عزیز دلم ی کار خوب که می کنی ای...
30 تير 1393

آرمین طلا

این بلوز مرد عنکبوتی و یه بلوز دیگه رو واسه تولد پویا بهش هدیه دادم و واسه گل پسرمم یدونه خریدم.توی مغازه که می خواستم این لباس هارو بخرم بابایی گفت چون مرد عنکبوتی داره و آرمین مرد عنکبوتی رو دوست داره واسه آرمینم یدومه بردار.چون سایز آرمین نداشت خانم فروشنده مجبور شد از تن مانکن دراره.آرمین هم که به حرفای ما گوش میداد سریع قهر کرد و رفت بیرون مغازه وایستاد و گفت من اینو نمی خوااااااااااااام واسم بزرگه و جنسش خوب نیست خلاصه سه ساعت منت آقای پسر رو کشیدیم تا راضی شد. هر وقت می خوایم واست لباس بخریم به سختی مدل لباس هات رو قبول می کنی و باید حرف حرف خودت باشه و لباس هات رو خودت انتخاب می کنی. مامانی فک نمی کنی الان واسه مستقل بودنت زود...
24 تير 1393

بابایی بیا

عزیز دلم هر وقت بابایی زنگ آیفون رو میزنه سریع میری جلو آیفون و بابایی رو می بینی و  کلی ذوق می کنی بعد درو باز می کنی و وامیستی تا بابایی بیاد بالا. با صدای بلند داد میزنی و میگی بابایی بیاااااااااا چی آوردی واسم. صدات تو کل ساختمون می پیچه. بعد وقتی بابایی میاد بغلت میکنه و میبوست و بعد کلی قاقالی لی بهت میده.تو هم ذوق می کنی و دوست داری همشون رو بخوری.که من نمیزارم گل پسر مامان رفتی جلو در و هی میگی پس چرا بابایی نمیاد. اینجا صدای بابا رو شنیدی و داری ذوق می کنی. ...
23 تير 1393

کوتاهی مو

موهات همش میرفت تو چشات و اذیت می شدی. به بابایی گفتم ببرت موهات رو کوتاه کنه و کلی ذوق کردی و لباس هات رو سریع آوری و تنت کردم و هی ذوق میکردی و بهم می گفتی هورااااااااااا تو رو نمی برییییییم خودمون میریییییییییییییییم. پسر خوبی شدم. خلاصه حسابی ناز ریختی و با بابایی رفتی.بابایی می گفت مثل همیشه تو آرایشگاه ساکت بودی و تکون نمی خوردی. وقتی از آرایشگاه اومدی خیلی ذوق می کردی و موهات رو به من نشون دادی که من از مدل موهات راضی نبودم . سون می خواستم که آرایشگره نزده بود و گفته بود هنوز پسرتون کوچیکه و اگه سون بزنم هر وقت از حموم میاد باید کلی موهاش رو درست کنه. از وقتی موهات رو کوتاه کردیم دردسرهای ماهم شروع شد. نمیزاری کسی به موهات دست بزنه ...
23 تير 1393

شیرین زبووووووووووون

آرمین. مامان همه جوره دوستت دارم. من.   داشتم فیلمای مسافرت به چینمون رو بهت نشون میدادم بهم گفتی مامان اینا چرا شلوار نپوشیدن.بی ادبا بردمت دستشویی تا جیش کنی وقتی داشتم میشستمت بهم گفتی.مامان بابایی نمی تونه منو بشوره.خودت همیشه منو بشوووووور. هروقت کار بدی می کنی دعوات میکنم و بعد باهات قهر میکنم واسه اینکه باهات آشتی کنم میگی مامان دیگه پسر خوبی شدم و شلوغی نمی کنم و بعدش کلی بوسم می کنی و قربون صدقم میری مامان.آرمین بزرگ که شدی می خوای چکاره شی؟؟؟ آرمین.شوت بالیست (فوتبالیست) مامان.مثل کی؟؟؟ آرمین.مسیییییییی هر وقت نمیزارم کاری انجام بدی میگی اه از دست تو مامااااا...
10 تير 1393

عسل مامان

جدیدا نمیزاری عکست رو بگیرم یا فرار می کنی یا ادا درمیاری همش به گاز دست میزنی.همش زیر غذا رو خاموش یا زیاد میکنی.هرچی هم میگیم خطرناکه و دست نزن فایده نداره.یکبار اتوبوست رو انداخته بودی روی شعله ی گاز و اتوبوست با سرنشیناش سوخت. ...
8 تير 1393